کد مطلب:140438 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:110

روایت دوم و نقل ابن شهرآشوب و مجلسی
مرحوم علامه مجلسی در جلد عاشر بحار از مناقب ابن شهرآشوب وضع شهادت ابوالفضل علیه السلام را باین شرح نقل نموده و می فرماید:


عباس بن علی معروف به سقای اهل بیت و مشهور به قمر بنی هاشم و صاحب علم برادرش حضرت امام حسین علیه السلام بود و او را از همه برادران بزرگتر دانسته اند. [1] .

باری چون قمر بنی هاشم اشجع شجاعان و سرآمد فرسان بود از اینرو حضرت امام حسین علیه السلام علم بزرگ خود را بدست آن بزرگوار داد.

مرحوم علامه مجلسی تتمه روایت ابن شهرآشوب را این طور نقل می كند كه جناب ابوالفضل علیه السلام به طلب آب روانه شط فرات شد لشگر از قصد آن بزرگوار خبردار شدند بر سر آن سرور هجوم آوردند و همچون گرگان گرسنه حمله كردند.

شعر



پس همچو سیل خیل روان شد ز هر طرف

طوفان تیر و سنگ عیان شد ز هر كنار



كردند جمله حمله بر آن شبل مرتضی

یك شیر در میانه ی گرگان بی شمار



پس آن شیر بیشه شجاعت دست به تیغ برد و بر ایشان حمله كرد و فرمود:

رجز



لا ارهب الموت اذالموت رقا

حتی اواری فی المصالیب لقا






نفسی لنفس المصطفی الطهر وقا

انی انا العباس اغدوا بالسقا



و لا یخاف السر یوم الملتقا

سپس بعد از این رجز با صمصام آتشبار میان آن فرقه اشرار افتاد جمعیت ایشان را مانند بنات النعش متفرق ساخت.



مرحوم مجلسی می فرماید: زید بن ورقاء در پشت نخله خرمائی كمین كرده بود، وی با كمك حكیم بن طفیل شمشیر زهرآلودی به دست راست قمر بنی هاشم زد كه قطع شد آن حضرت شمشیر را به دست چپ گرفت و فرمود:

شعر



گر مرا افتاد از تن دست راست

شكر حق دارم كه دست چپ بجاست



آنكه تن را پی كند در راه دوست

تیغ و زوبین نرگس و ریحان اوست



جمله می دانید حیدرزاده ام

جان خود را راه جانان داده ام



دست من بالای دست ماسوی است

دست سرباز حسین دست خدا است



گر نیفتد از بدن در عشق یار

دست باشد در بدن بهر چه كار



فقاتل حتی ضعف با همان دست چپ شاهزاده عالی نسب آن قدر كوشش كرد تا آنكه ضعف و سستی بر او عارض شد ظالمی دیگر بنام حكیم بن طفیل طائی از پشت نخله برآمد و شمشیری به دست چپ حضرت نواخت دست چپ را هم قطع نمود، حضرت از زندگی مأیوس شد و منتظر مرگ گردید، لشگر كه دو دست بریده علمدار امام علیه السلام را دیدند دور او را حلقه زدند آن غیرت الله با خود خطاب كرد و گفت:

شعر



یا نفس لا تخشی من الكفار

و ابشری برحمة الجبار






مع النبی سید المختار

قد قطعوا ببغیهم یسار



چون كه دست چپ فتاد از پیكرم

سر بیاندازم به پای سرورم



هین مترس عباس از تیر بلا

جان سپر كن پیش تیغ ابتلاء



سینه ام چون شد ز پیكان چاكچاك

چشم را كن وقف بر تیر هلاك



چشم و دست و سر چه دادی بی درنگ

استخوان خویش را كن وقف سنگ



چون نماندت هیچ آثاری بجا

گو در آن دم یا اخا رفتم بیا



قمر بنی هاشم با همان دستهای بریده یك جا ایستاده خون از بازوهایش می ریخت و غریبانه به یمین و یسار می نگریست، آن مردم بی حمیت می آمدند محض ثواب دشنام می دادند و ضربتی می زدند عاقبت ملعونی پیش آمد و بعد از ناسزا گفتن عمود گرانی از آهن بر سر مباركش زد كه از زین بر زمین افتاد و جان به جانان داد فلما رأی صلوات الله علیه صریعا علی شاطی ء الفرات بكی چون امام علیه السلام بدیدن برادر كنار نهر فرات رسید و علمدار خود را به آن حالت دید خیلی گریست و رو كرد به لشگر فرمود:

ای قوم جرأت و جسارت و تعدی كردید بر اولاد پیغمبرتان، امیدوارم بزودی جزای خود را ببینید.



[1] مرحوم صدر قزويني در حدائق الانس مي فرمايد:

در اين روايت و ساير روايات كه عباس بن علي عليهماالسلام را اكبر الاخوان و يا اكبر الاخوه مي شمارند مطلقا معلوم است كه قائل بر آن نيستند كه عباس را بزرگتر از امام حسين دانسته باشند بلكه از ساير برادرهاي خود بزرگتر مي دانند. بلي، اختلاف است در ميان عباس بن علي عليهماالسلام و برادرش عمر بن علي كه كدام يك بزرگ تر هستند.

البته شاه اولياء دو پسر به نام عمر داشتند يكي عمر الاصغر كه در كربلاء شهيد شد و ديگري عمر الاكبر كه در مدينه بود و عمر طولاني كرد و اين همان عمر است كه مورد اختلاف مي باشد.